روزهای زیبای زندگی

اولین قدم: تشکیل پرونده

1395/6/24 11:11
نویسنده : الهام
65 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 95/6/20 من و راه رو های مرکز بهداشت شماره 2.

بالاخره بعد از چند ماه قسمت شد که به این مرکز پا بزارم.هر طرف نگاه میکردی پر بود از بچه با رده سنی های مختلف. اول از همه نگاهم خورد به قسمت پذیرش.آقایی با هیکل درشت و موهای یکی بود یکی نبود تکیه داده بود به صندلی.رفتم جلو.

- سلام اقا

*سلام

- اومدم برای تشکیل پرونده بارداری، کدوم اتاق باید برم؟؟

*اتاق 8 / مامایی

کیفم رو روی دوشم جابه جا کردم و به سمت اتاق 8 ب راه افتاد.3 تاخانم با روپوش های سفید رنگ هر کدوم پشت یه میز نشسته بودن و با مراجعه کنندهاشون صحبت میکردند.رفتم و سوالی ک قبلا از اون آقا پرسیده بودم مجدد از یکی از خانوم ها پرسیدم.گفت برو اتاق انتهای راه رو.اتاق بعدی 4 تا خانم نشسته بودن با چند تا مراجعه کننده.مجدد من و سوالی ک ذهنم رو درگیر کرده بود.رو به سمت خانمی ک پیرتر از بقیه بود و البته مقداری عصبی پرسیدم اومدم برای تشکیل پرونده بارداری.نگاهی زیر چشمی بهم انداخت و پرسید کجا میشینید؟منم ادرس رو دادم و بعد از کمی فکر کردن گفت پس بلوک 4 هستید، کجاس کارت خانوارتون؟ گفتم تازه اومدم و همچین کارتی ندارم گفت پس برو اتاق اخر اون سالن واسه سرشماری.

من، اتاق سرشماری، جمعیت منتظر در صف ، اینترنت خراب

یک ربی طول کشید تا نوبتم شد اطلاعاتم رو دادم و صبرکردم تا شماره خانوارمون رو بهمون داد.مجدد برگشتم تو اون اتاق و پیش خانمی ک معلوم بود بی حوصلگی از سر و کولش میباره. کارت خانوار رو بهم داد و تاکید کرد که گم نکنم. و بعدش یه نوبت از قسمت مامایی بهم داد.

پشت اتاق مامایی و انتظار

پشت در منتظر بودم تا نوبتم بشه.نگاهم ب اتاق روبرو بود ک محل واکسن زدن ب نوزادا بود و به همین دلیل باعث شده بود کل فضای مرکز رو صدای گریه شون پر کنه. ناخوداگاه نگاهم خورد به بچه های 3یا4 ساله ک مشغول بازی وسط سالن بودن و این بار صدای خندیدن اونها بود ک میپیچید بین اتاق ها. یه حس عجیبی داشتم،من وسط این مرکز نشستم و دارم برای مادر شدن و ایندم از این اتاق به اون اتاق میدوم بدون لحظه ای خستگی، احساس میکنم بزرگ شدم دارم لحظه به لحظه ب دنیای جدیدی پا میذارم ک از ابتدا تا انتهاش فقط مسئولیت هست و نگرانی..... اما دلگرمم اول ب خدای بالا سرم و بعد به کسی ک مثل کوه پشتم همیشه ایستاده.

وارد اتاق مامایی شدم و بعد از مشورت با ماما به ست اتاق دکتر رفتم.یه خانم دکتر کوتاه قد و نسبتا بداخلاق. ازمایش هام رو تو دفترچه برام نوشت و ازم خواست تا انجام بدم. با خداحافظی از اتاقش بیرون اومدم و عینک افتابیم رو به چشمام زد، سویچ رو داخل قفل ماشین چرخوند و به سمت سرکار حرکت کردم.

 

پسندها (1)

نظرات (1)

❤ معصومه ❤
28 شهریور 95 11:25
موفق باشی الهام جون